چگونه خامنه ای دیکتاتور شد!؟

این داستان واقعی است. تنها نام نشریه را نيآورده و «علی» نام مستعار شخصیت واقعی داستان است. 

«علی» با دوستانش جملگی فارغ التحصیل رشته روزنامه نگاری بوده و هر کدام در این حوزه کم و بیش استعدادهائی خاص داشته و بالاتفاق در یکی از نشریات کشور اشتغال به کار داشتند.

«علی» و دوستانش در نشریه متبوعه بنا به استعداد و شم و علائق شان هر کدام یکی از حوزه های خبری را پوشش می دادند و به صفت حرفه ای جملگی هم تراز و خبرنگار محسوب می شدند. به اعتبار سابقه دوستی از دوران تحصیل در محیط کار نیز جوی دوستانه و صمیمی بین ایشان حاکم بود و هر روز بعد از رد کردن خبرها و کم شدن کارشان در تحریریه کنار یکدیگر جمع می شدند و با یکدیگر اختلاط و هم دلی می کردند. گاهی «علی» لطیفه ای می گفت و دیگران می خندیدند و یا یکی از دوستانش را به شوخی دست می انداخت و جملگی بدون هیچ تکدر خاطری می خندیدند و دست آخر نیز با خوشدلی از یکدیگر جدا می شدند تا روز دیگر و تجربه ای دیگر و اختلاط و ابتهاجی دیگر.
اما در یکی از این روزها، سردبیر بنا بر نیاز نشریه «علی» را مسئول تحریریه کرد.
از فردای انتصاب «علی» به مسئولیت نوین اش بود که روابط و مناسبات پیش از این رفاقتی «علی» و دوستانش دچار تحول شد!
حالا به صفت شغلی «علی» از سطح دوستانش ارتقاء یافته بود. بعد از این ارتقا بود که دوستان «علی» به دو گروه منشعب شدند! «علی» مانند گذشته در زمان فراغت و بعد از انجام مسئولیت های محوله در تحریریه و کنار دوستانش حاضر می شد و مطابق سنت مالوف لطیفه ای می گفت یا با یکی از همکارانش شوخی می کرد اما حالا برخی از دوستان «علی» دیگر به شوخی های «علی» نمی خندیدند! لطیفه های علی دیگر برای ایشان فاقد حلاوت بود! و در غیبت «علی» می گفتند:
احمق فکر کرده حالا که رئیس ما شده حق داره ما رو دست بندازه و تحقیر کنه! از اول هم معلوم بود آدم بی جنبه ایه و با یک ارتقاء شغلی خودش رو گم می کنه!
اما برخی دیگر از دوستانش برخلاف گذشته به شوخی ها و لطیفه های «علی» خیلی بیشتر و غلیظ تر می خندیدند و بلکه «ریسه» می رفتند!
دسته نخست تا آنجا جلو رفتند که برای اثبات تغییر منش و بی جنبه بودن «علی» می کوشیدند با هر اندازه قرار دادن خود در موضع تعذیب و ایذا نسبت به «علی» ضمن دریافت عتاب یا برداشتن زخمی از وی حقانیت خود در اثبات ادعایشان در مورد «علی» را به اثبات برسانند!
هدف ایشان آن بود تا با استقبال از کسب جراحت از جانب «علی» از موضعی حق به جانب این موضع را به اثبات برسانند که:
دیدید چه زود خود را گم کرد؟ یادش رفته بین ما و از ما بود و حتی کمتر از ما بود!
ایشان هم زمان اصرار داشتند تا با هر چه بیشتر نیش زدن به «علی» و عصبانی کردنش وی را به واکنش وادارند و از این طریق با دامن زدن به «مناسبات نوچه پروری» خود را نزد نوچه هایشان در قامت «قهرمان» جا بیاندازند. قهرمانی که جسارت رویاروئی با «علی» را دارد!
دسته دوم از رفقای «علی» نیز خواسته یا ناخواسته مدد رسان دسته نخست بودند و به نیت خوشآمد «علی» و در مقام ظاهری «دفاع از علی» بتناوب و بمناسبت و بی مناسبت گروه نخست را تحقیر و تعذیب می کرد تا از این طریق با دامن زدن به مناسبات مدیحه سرائی، از مزایای خوش خرامی برای «رفیق اینک ارتقا یافته شان» بهره مند شوند!
در بلند مدت «علی» برای دسته اولی ها یک دیکتاتور غیر قابل تحمل شد و برای دسته دومی ها اسطوره ای مقدس که وقتی به دنیا آمد «یاعلی» گفته بود!
حکایت «علی» حکایتی است که کمابیش آیت الله خامنه ای نیز مبتلابه آن است.
بوضوح می توان ان قلت هائی از این دست را در مورد وی ملاحظه کرد که از فردای تصدی مسئولیت رهبری و متاثر از زیاده خواهی ها و حق ویژه طلبی ها و بخل و حسدهای اطرافیان از گوشه و کنار شنیده شد که:
خامنه ای را اصلاً امام در ابتدا نمی شناخت.
خامنه ای برخلاف ما نقش بارزی در مبارزه با رژیم پهلوی نداشت.
خامنه ای یک روحانی گم نام در مشهد بود.
خامنه ای اصلاً نقشی در لایه نخست مقربین امام نداشت.
ما بودیم که خامنه ای را به امام معرفی کردم.
ما بودیم که نقش اصلی در رهبر شدن خامنه ای را به عهده داشتم.
ما صحابی خاص امام بودیم و خامنه ای را اصلاً کسی نمی شناخت.
من رفیق 50 ساله ات هستم و باید جانبدار من باشی!
یادش رفته ما رهبرش کردیم!
یادش رفته اگر ما رهبرش نمی کردیم بعد از پایان ریاست جمهوریش در تاریخ گم می شد!
داستان را جدی گرفته و چه زود چشم سفیدی کرد و ما را به قدرت فروخت و دیکتاتور شد!
همه مطالب بالا ارزنی نباید چنین افاده معنا کند که آیت الله خامنه ای مصون از خطا یا غیر قابل نقداند و به قطع و یقین می توان و باید ایشان و عملکرد ایشان را بصورت مستمر و با نگاهی نافذ و بی غرض و مشفقانه و کارشناسانه مورد رصد و انتقاد قرار داد. اما در کنار آن نباید یک واقعیت را نیز نادیده گرفت که بزرگ ترین اعتبار و بلکه افتخار شیعه به «غدیر خم» است.
بزرگ ترین افتخار شیعه آن است که رسول الله دست علی ابن ابیطالب را در غدیر خم به اعتبار فضیلت و شجاعت و عدالت لازم الاحصا برای رهبر حکومت اسلامی بالا برد.
علی اگر از جانب رسول الله برای مدیریت جامعه اسلامی معرفی شد این معرفی نه به اعتبار رفاقت یا پسر عمو بودنش و نه به اعتبار صحابگی خاص و نه شیخوخیت و نه قدمت و السابقون بودن علی و تنها به اعتبار صاحب صلاحیتی ایشان بود.
بالا رفتن دست علی ابن ابیطالب (ع) در غدیر خم اعلام شاخصه ها و بایستگی های اخلاقی و پارسائی برای تصدی مدیریت جامعه اسلامی بود.
حق ويژه طلبی از قبال آنکه ما صحابه خاص بودیم و ما رفیق غار بودیم و ما مهم بودیم و تو مهم نبودی و تو کجا بودی!؟ و بر هم زدن قاعده بازی در فردای عدم تامین توقعات زیاده خواهانه و خویش کامانه، تکرار یا تمایل به تکرار بدعت تبارسالارانه «سقیفه بنی ساعده» است!
داستان رهبر شدن آیت الله خامنه ای حکایتی است قریب از سریال تلویزیونی «یکی از این روزها» با نقش آفرینی موفق «داوود رشیدی» که در نیمه نخست دهه 70 از تلویزیون ایران پخش شد.
ماجرای رئیس جمهوری «داوود رشیدی»! در سرزمین «دمولند» که بعد از ترور رئیس جمهور پیشین کفالتاً قدرت را در دست گرفت و قرار بود با متابعت از فرامین اربابان قدرت در سرزمین «ایندولند» رئیس جمهوری مطیع و سر به راه برای انتقال بهداشتی قدرت به نفر بعدی باشد اما از «بد حادثه» رئیس جمهور موقت بغایت حاذق و متبحر از کار درآمد و بر هم زننده اسباب سورچرانی اربابان قدرت شد!
ظاهراً بعد از اصلاح تحمیل قائم مقامی رهبری به نظام توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی (*) از طریق عزل آیت الله منتظری توسط مرحوم امام خمینی، هاشمی در فردای فوت امام و اجلاس مجلس خبرگان برای رهبر جایگزین کوشید تلاش نافرجام اش در برخورداری از «رهبری تحت نفوذ» را از طریق پایمردی برای انتخاب آیت الله خامنه ای جبران نماید مشروط بر آنکه با زیر دین بردن ایشان، با رهبر جدید به یک توافق نانوشته مبنی بر شراکت در امر قدرت برسند.
امری که شواهد نشان از عدم موفقیت پروژه مزبور و عدم متابعت «ایندولندی جدید» را می داد و می دهد!
با چنین فرآیندی از دیکتاتور شدن آیت الله خامنه ای (!) است که امروز بخوبی می توان کسر بزرگی از هنجارشکنی های اصحاب قدرت و نوچه های ایشان را فهم کرد.
برای اثبات دیکتاتور بودن خامنه ای کار بجائی رسیده که یک نویسنده جزء از هتاکی و فیلم ساختن و دست انداختن و آواز خواندن و تحقیر «جسم ناقصی داشتن» بمنظور اخذ جراحت از نظام تنها مانده بمنظور تکمیل پازل قهرمان بازی خود به رهبری و نظام شکلک درآورد تا بلکه با تزریق عصبیت به طرف مقابل «قهرمان» را برای مخاطبانش مُبدل به اسطوره کند!
هر چند «علی» نشریه فوق نهایتاَ در چنان دیالکتیکی دوام نیآورد و مسئولیت را وانهاد اما ظاهراً رهبری ایران علی رغم همه زیاده خواهی ها و کژاندیشی ها، تاب بالائی در تحمل بار مسئولیت دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.